مادرِ دوم!

ساخت وبلاگ


نما: داخلی. 

بابا در حال عوض کردن پوشک.

[بابا زیر لب خطاب به من غر میزنه] بچه چقدر چیز خوردی که نصف وزنت رو خرابکاری کردی؟

[من] گریه+ دست و پا زدن
[بابا داد میزنه] اون پستونکش رو یکی بیاره. بدو! بدو!

[من] گریه‌ی بلندتر. 

[بابا با صدای بلند خطاب به من] بچه کر شدم آروم‌تر. دارم عوضت میکنم. چی‌کار کنم دیگه. چه گرفتاری شدیم‌ها!

[بابا بلند داد می‌زنه] پس چی شد اون پستونک. بابا یکی بیارتش! گلوی این بچه پاره شد از بس داد زد!

مادر برزگ سراسیمه به اتاق می‌رسه. بابا پستونک رو به سرعت می‌گیره و در دهان من می‌گذاره. گریه من تمام میشه.

[بابا با صدای آروم] خدا بیامرزه پدر و مادر اونی که پستونک رو اختراع کرد.

[مادربزرگ] واقعا بیامرزدش. به پستونک میگن مادرِ دوم ...


[من توی دلم] این رو دیگه کجای دلم بگذارم. مادر دوم!

برای شادی روحیه خودم "مادرِدوم" رو ول می‌کنم و ترکیب جیغ-گریه-دست و پا زدن رو که بابا خیلی دوست داره  از سر می‌گیرم .



داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 231 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25